تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت


غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت

از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب


چشم و دهان یار به بادام و پسته گفت!

رازی که بود پرده نشین همچو اشک من


مژگان شوخ چشم به مردم نشسته گفت

شرمنده ام ز خط که سیه بختی مرا


بر روی نازکش به زبان شکسته گفت

صائب تمام شعر تو یکدست و تازه است


این قسم شعرها نتوان جسته جسته گفت